ابزار وبمستر

ما مي توانيم - داستان‌هايي از ائمه اطهار درباره كار و تلاش

داستان‌هايي از ائمه اطهار، درباره كار و تلاش     
      

عرق كار

امام كاظم(ع) در زميني كه متعلق به شخص خودش بود، مشغول كار و اصلاح زمين بود. فعاليت زياد، عرق امام را از تمام بدنش جاري ساخته بود. علي بن ابيحمزه بطائني در اين وقت رسيد و عرض كرد: "قربانت گردم، چرا اين كار را به عهده ديگران نميگذاري؟"
ـ "چرا به عهده ديگران بگذارم؟ افراد از من بهتر، همواره از اين كارها ميكردهاند".
ـ "مثلاً چه كساني؟"
ـ "رسول خدا(ص) و اميرالمؤمنين علي(ع) و همه پدران و اجدادم. اساساً كار و فعاليت در زمين از سنن پيامبران و اوصياي پيغمبران و بندگان شايسته خداوند است".1
بار نخل
علي بن ابيطالب(ع)از خانه بيرون آمده بود و طبق معمول به طرف صحرا و باغستانها ـ كه با كار كردن در آنجاها آشنا بود ـ ميرفت. ضمناً باري نيز همراه داشت. شخصي پرسيد: "يا علي! چه چيز همراه داري؟"
ـ "درخت خرما، انشاءالله!"
ـ درخت خرما؟!"
تعجب آن شخص وقتي زايل شد كه بعد از مدتي، او و ديگران ديدند تمام هستههاي خرمايي كه آن روز علي همراه ميبرد كه كشت كند و آرزو داشت در آينده، هر يك درخت خرماي تناوري شود، به صورت يك نخلستان درآمد و تمام آن هستهها سبز و هر كدام درختي شد.2
توجه به معاش زندگي
داود بن سرحان ميگويد: روزي ديدم امام صادق(ع) با دست خود، مقداري خرما را با پيمانه ميسنجد، عرض كردم: "قربانت گردم، اگر به بعضي از فرزندان يا غلامان، دستور ميدادي تا اين كار را انجام دهند، بهتر بود!"
امام در پاسخ من فرمود: "اي داود! زندگي يك انسان مسلمان، سامان نمييابد، مگر با سه كار: 1. دين و احكام آن را بشناسد؛ 2. در گرفتاريها صبر و تحمل كند؛ 3. اندازهگيري در معاش زندگي را به نيكويي حفظ نمايد."3 و فرمود: "(جدم) علي بن الحسين وقتي كه صبح ميشد، به دنبال كسب و كار از خانه بيرون ميآمد، شخصي عرض كرد: "اي پسر رسول خدا كجا ميروي؟" فرمود: "اَتَصَدَّقُ لِعَيالي؛ ميروم تا براي افراد خانوادهام صدقه تهيه كنم"، او پرسيد: "آيا صدقه طلب كني؟" فرمود: "مَنْ طَلَبَ الْحَلالَ فَهُوَ مِنَ الله صَدَقَةٌ عَليْهِ؛ هر كس كه (با كار و كاسبي) كسب مال حلال كند، آن مال از جانب خدا، صدقه براي اوست".4
همسفر حج
مردي از سفر حج برگشته بود و سرگذشت مسافرت خويش و همراهانش را براي امام صادق تعريف ميكرد، مخصوصاً يكي از همسفران خويش را بسيار ميستود كه چه مرد بزرگواري بود، ما به معيّت همچو مرد شريفي مفتخر بوديم؛ يكسره مشغول طاعت و عبادت بود، همين كه در منزلي فرود ميآمديم، او فوراً به گوشهاي ميرفت و سجاده خويش را پهن ميكرد و به طاعت و عبادت خويش مشغول ميشد.
امام فرمود: "پس چه كسي كارهاي او را انجام ميداد؟ و كه حيوان او را تيمار ميكرد؟"
ـ "البته افتخار اين كارها با ما بود. او فقط به كارهاي مقدس خويش مشغول بود و كاري به اين كارها نداشت".
ـ "بنابراين، همه شما از او برتر بودهايد".5
بستن زانوي شتر
قافله چندين ساعت راه رفته بود. آثار خستگي در سواران و در مركبها پديد گشته بود. همين كه به منزلي رسيدند كه آنجا آبي بود، قافله فرود آمد. رسول اكرم(ص) نيز كه همراه قافله بود، شتر خويش را خوابانيد و پياده شد. قبل از هر چيز، همه در فكر بودند كه خود را به آب برسانند و مقدّمات نماز را فراهم كنند. رسول اكرم بعد از آنكه پياده شد، به آن سو كه آب بود روان شد، ولي بعد از آنكه مقداري رفت، بدون آنكه با احدي سخن بگويد، به طرف مركب خويش بازگشت.
اصحاب و ياران با تعجب با خود ميگفتند: آيا اينجا را براي فرود آمدن نپسنديده است و ميخواهد فرمان حركت بدهد؟! چشمها مراقب و گوشها منتظر شنيدن فرمان بود. تعجب جمعيت، هنگامي زياد شد كه ديدند همين كه به شتر خويش رسيد، زانوبند را برداشت و زانوهاي شتر را بست و دو مرتبه به سوي مقصد اولي خويش روانه شد.
فريادها از اطراف بلند شد: "اي رسول خدا! چرا ما را فرمان ندادي كه اين كار را برايت بكنيم و به خودت زحمت دادي و برگشتي؟ ما كه با كمال افتخار براي انجام اين خدمت آماده بوديم." حضرت در جواب آنها فرمود: "هرگز از ديگران در كارهاي خود كمك نخواهيد و به ديگران اتكا نكنيد، ولو براي يك قطعه چوب مسواك باشد".6
خواهش دعا
شخصي با هيجان و اضطراب به حضور امام صادق آمد و گفت: "درباره من دعايي بفرماييد تا خداوند به من وسعت رزقي بدهد؛ كه خيلي فقير و تنگدستم".
امام فرمود: "هرگز دعا نميكنم".
ـ "چرا دعا نميكنيد؟"
ـ "براي اينكه خداوند راهي براي اين كار معيّن كرده است. خداوند امر كرده كه روزي را پيجويي كنيد و طلب نماييد، اما تو ميخواهي در خانه خود بنشيني و با دعا روزي را به خانه خود بكشاني!"7
علي(ع)به دنبال كارگري
روزي شرايط زندگي بر علي(ع )به قدري تنگ شد كه گرسنگي شديدي آن حضرت را فرا گرفت. امام علي(ع) از خانه بيرون آمد و در جستوجوي آن بود تا كاري پيدا شود و كارگري كند و با مزد آن، گرسنگي خود را رفع كند. در مدينه كار پيدا نكرد و تصميم گرفت به عوالي مدينه (مزرعهاي به فاصله يك فرسخ و نيمي مدينه) برود، بلكه آنجا كار پيدا شود. به آنجا رفت. ناگاه ديد زني خاك الك كرده و جمع نموده است. با خود گفت: لابد اين زن منتظر كارگري است تا آب بياورد و آن خاك را براي ساختن ساختمان گل نمايد، نزد آن زن رفت و معلوم شد كه او منتظر كارگر است. پس از صحبت با او، قرار بر اين شد كه علي(ع) آب از درون چاه بيرون بكشد و براي هر دلوي، يك خرما اجرت بگيرد. شانزده دلو از چاه (عميق آنجا) آب بيرون كشيد، به طوري كه دستش تاول زد، آن آبها را طبق قرار داد بر سر آن خاك ريخت. زن شانزده خرما به امام علي(ع) داد و آن حضرت به مدينه بازگشت و جريان را به پيامبر گفت و با هم نشستند و آن خرماها را خوردند و گرسنگي آن روزشان برطرف گرديد.8
ارزش كارگري و بينيازي از مردم
كارگري به حضور امام صادق(ع) آمد و عرض كرد: "من نميتوانم با دست خود كار كنم و به تجارت و روش داد و ستد نيز آگاهي ندارم و سخت تهيدست و محتاج هستم".
امام صادق(ع) فرمود: "با سرِ خود كار كن (مثلاً چيزي را با سر و دوش حمل كن) و از مردم، بينيازي بجوي. اين را بدان كه رسول خدا سنگ بر دوش خود مينهاد، و آن را به باغچهاي از باغچههاي خود ميگذارد (و ديوار آن را ميساخت).

و ابوعمرو ميگويد، امام صادق را ديدم كه بيل در دست دارد، و لباس خشن پوشيده و در باغي كار كشاورزي ميكند به گونهاي كه قطرات عرق از گردنش ميريخت.
عرض كردم: فدايت شوم، بيل را به من بده، من به جاي شما اين كار را انجام ميدهم.
فرمود: "من دوست دارم كه انسان در كسب روزي، از حرارت تابش خورشيد رنج بكشد".9
كارگر و آفتاب
امام صادق(ع) جامه زبر كارگري بر تن و بيل در دست داشت و در بوستان خويش سرگرم كار بود. چنان فعاليت ميكرد كه سراپايش را عرق گرفته بود.
در اين حال، ابوعمرو شيباني وارد شد و امام را در آن تعب و رنج مشاهده كرد. پيش خود گفت: شايد علت اينكه امام شخصاً بيل به دست گرفته و متصدي اين كار شده، اين است كه كسي ديگر نبوده و از روي ناچاري، خويش دست به كار شده. جلو آمد و عرض كرد: "اين بيل را به من بدهيد، من انجام ميدهم!"
امام فرمود: "نه، من اساساً دوست دارم كه مرد براي تحصيل روزي رنج بكشد و آفتاب بخورد".10
مزد نامعيّن
آن روز را سليمان بن جعفر جعفري و امام رضا(ع) به دنبال كاري با هم بيرون رفته بودند. غروب آفتاب شد و سليمان خواست به منزل خويش برود. علي بن موسي الرضا(ع) به او فرمود: "بيا به خانه ما و امشب ما باش." اطاعت كرد و به اتفاق امام به خانه رفتند.
امام غلامان خود را ديد كه مشغول گلكاري بودند. ضمناً چشم امام به يك نفر بيگانه افتاد كه او هم با آنان در حال گلكاري بود. پرسيد: "اين كيست؟"
غلامان گفتند: "اين را ما امروز اجير گرفتهايم تا به ما كمك كند".
ـ "بسيار خب، چقدر مزد برايش تعيين كردهايد؟"
ـ "يك چيزي بالاخره خواهيم داد و او را راضي خواهيم كرد".
آثار ناراحتي و خشم در امام رضا پديد آمد و رو آورد به طرف غلامان تا با تازيانه آنها را تأديب كند. سليمان بن جعفر جلو آمد و عرض كرد: "چرا خودت را ناراحت ميكني؟" امام فرمود: "من بارها دستور دادهام كه تا كاري را طي و مزد آن را معيّن نكرديد، هرگز كسي را به كار نگماريد. اول اجرت و مزد طرف را تعيين كنيد، بعد از او كار بكشيد. اگر مزد و اجرت كار را معيّن كنيد، آخر كار هم ميتوانيد چيزي علاوه به او بدهيد. البته او هم كه ببينيد شما بيش از اندازهاي كه معين شده، به او ميدهيد، از شما ممنون و متشكر ميشود و شما را دوست ميدارد و علاقه بين شما و او محكمتر ميشود. اگر هم فقط به همان اندازه كه قرار گذاشتهايد بسنده كنيد، شخص از شما ناراضي نخواهد بود. ولي اگر تعيين مزد نكنيد و كسي را به كار بگماريد، آخرِ كار هر اندازه كه به او بدهيد، باز گمان نميبرد كه شما به او محبت كردهايد، بلكه ميپندارد شما از مزدش كمتر به او دادهايد".11
نتيجه كار و كارگري
عصر پيامبر بود. يكي از اصحاب، از نظر معاش زندگي در فشار بسيار سختي قرار گرفت، همسرش به او گفت: "كاش به حضور پيامبر ميرفتي و از او چيزي ميخواستي".
او به حضور پيامبر آمد، وقتي حضرت او را ديد، فرمود: "هركس از ما سؤال كند، به او عطا ميكنيم و هركس بينيازي جويد، خداوند او را بينياز ميسازد".
صحابي با خود گفت: مقصود پيامبر از اين سخن، جز من كسي نيست، و به سوي همسرش بازگشت و سخن پيامبر را به او خبر داد. زن گفت: رسول خدا بشر است (از حال تو اطلاع ندارد) نزد او برو و وضع خود را بيان كن.
صحابي، بار ديگر به حضور پيامبر آمد. در اين هنگام نيز وقتي كه پيامبر او را ديد، همان جمله را تكرار كرد. اين رفتوآمد سه بار تكرار شد. سرانجام صحابي تصميم گرفت دنبال كار برود. از خانه بيرون آمد و كلنگي از يك نفر عاريه گرفت و به طرف كوهستان رفت، مقداري هيزم جمع كرد و به مدينه آورد و آن را به پنج سير آرد فروخت و آن آرد را به خانه برد و نان پخت و خورد. فرداي آن روز به كوهستان رفت و هيزم بيشتري فراهم آورد و به شهر آورد و فروخت و كمكم از پسانداز كارش، يك كلنگ خريد و كمكم از اندوختهاش دو شتر و يك غلام خريد تا اينكه ثروتمند و بينياز گرديد.
آنگاه به حضور پيامبر آمد و ماجراي كار و درآمد خود را به عرض آن حضرت رسانيد، و رفتوآمدِ قبل خود را به حضور پيامبر و جواب آن حضرت را، يادآور شد. پيامبر فرمود: "من كه به تو گفتم هر كس از ما سؤال كند، به او عطا ميكنيم و اگر از ما بينيازي جويد، خداوند او را بينياز ميكند".12
عبادت خشك
گروهي از شاگردان امام صادق(ع) گرد شمع وجود آن حضرت حلقه زده بودند. امام ديد يكي از دوستانش به نام عمر بن مسلم در ميان آنها نيست. جوياي حال او شد، عرض كردند: "او مدتي است ترك تجارت كرده و رو به عبادت آورده (و تنها در محل خلوتي مشغول عبادت شده است.) امام فرمود: "واي بر او، آيا نميداند كسي كه تلاش براي كسب معاش را ترك كند، دعايش به استجابت نميرسد." سپس فرمود: "در عصر پيامبر وقتي آيههاي 2 و 3 سوره طلاق نازل شد، آنجا كه آمده است: "و هر كس از خدا بترسد و پرهيزكار باشد، خداوند راه نجاتي براي او ميگشايد و او را از جايي كه گمان ندارد، روزي ميدهد،" گروهي درها را به روي خود بستند و رو به عبادت آوردند و گفتند: "خداوند عهدهدار روزي ما شده است." وقتي پيامبر از جريان آنها آگاه شد، شخصي را نزد آنها فرستاد كه چرا مشغول چنين عبادتي شدهايد! پيامبر فرمود: "كسي كه چنين كند، دعايش مستجاب نميشود، بر شما باد به كوشش براي تحصيل معاش زندگي".13
بازنشستگي
پيرمرد نصراني عمري كار كرده و زحمت كشيده بود، اما ذخيره و اندوختهاي نداشت. آخرِ كار، كور هم شده بود. پيري و نيستي و كوري همه با هم جمع شده و جز گدايي راهي برايش باقي نگذاشته بود. كنار كوچه ميايستاد و گدايي ميكرد. مردم ترحّم ميكردند و به عنوان صدقه پشيزي به او ميدادند و او از همين راه بخور و غير، به زندگاني ملالتبار خود ادامه ميداد.
تا روزي اميرالمؤمنين علي بن ابيطالب(ع) از آنجا عبور كرد و او را به آن حال ديد. علي به صدد جستوجوي احوال پيرمرد افتاد تا ببيند چه شده كه اين مرد به اين حال و روز افتاده است، ببينيد آيا فرزندي ندارد كه او را تكفل كند، آيا راهي ديگر وجود ندارد كه اين پيرمرد در آخر عمر، آبرومندانه زندگي كند و گدايي نكند.
كساني كه پيرمرد را ميشناختند، آمدند و شهادت دادند كه اين پيرمرد نصراني است و تا جواني و چشم داشت كار ميكرد، اكنون كه هم جواني و هم چشم را از دست داده، نميتواند كار كند، ذخيرهاي هم ندارد؛ طبعاً گدايي ميكند. علي(ع) فرمود: "عجب تا وقتي كه توانايي داشت، از او كار كشيديد و اكنون او را به حال خود گذاشتهايد؟ سوابق اين مرد حكايت ميكند كه در مدتي كه توانايي داشته، كار كرده و خدمت انجام داده. بنابراين، بر عهده حكومت و اجتماع است كه تا وي زنده است، او را تكفل كند. برويد از بيتالمال او را مستمري بدهيد".14
كداميك عابدترند؟
يكي از اصحاب امام صادق(ع) كه طبق معمول هميشه در محضر درس آن حضرت شركت ميكرد و در مجالس رفقا حاضر ميشد و با آنها رفتوآمد ميكرد، مدتي بود كه ديده نميشد. يك روز امام صادق(ع) از اصحاب و دوستانش پرسيد: "راستي فلاني كجاست كه مدتي است ديده نميشود؟"
ـ "يابن رسول الله! اخيراً خيلي تنگدست و فقير شده".
ـ "پس چه ميكند؟"
ـ "هيچ، در خانه نشسته و يكسره به عبادت پرداخته است".
ـ "پس زندگياش از كجا اداره ميشود؟"
ـ "يكي از دوستانش عهدهدار مخارج زندگي او شده".
ـ "به خدا سوگند، اين دوستش به درجاتي، از او عابدتر است".15
غذاي گروهي
همين كه رسول اكرم و اصحاب و ياران از مركبها فرود آمدند و بارها را بر زمين نهادند، تصميم جمعيت بر اين شد كه براي غذا گوسفندي را ذبح و آماده كنند. يكي از اصحاب گفت: "سر بريدن گوسفند با من." ديگري: "كندن پوست آن با من." سومي: "پختن گوشت آن با من." چهارمي: "..." رسول اكرم: "جمع كردن هيزم از صحرا با من".
جمعيت: "يا رسولالله شما زحمت نكشيد و راحت بنشينيد، ما خودمان با كمال افتخار همه اين كارها را ميكنيم".
رسول اكرم: "ميدانم كه شما ميكنيد، ولي خداوند دوست نميدارد بندهاش را در ميان يا رانش با وضعي متمايز ببيند، كه براي خود نسبت به ديگران امتيازي قائل شده باشد".
سپس به طرف صحرا رفت و مقدار لازم خار و خاشاك از صحرا جمع كرد و آورد.16
قافلهاي كه به حج ميرفت
قافلهاي از مسلمانان كه آهنگ مكه داشت، همين كه به مدينه رسيد، چند روزي توقف و استراحت كرد و بعد، از مدينه به مقصد مكه به راه افتاد.
در بين راه مكه و مدينه، در يكي از منازل، اهل قافله با مردي مصادف شدند كه با آنها آشنا بود. آن مرد در ضمن صحبت با آنها، متوجه شخصي در ميان آنها شد كه سيماي صالحين داشت و با چابكي و نشاط، مشغول خدمت و رسيدگي به كارها و حوايج اهل قافله بود. در لحظه اول او را شناخت. با كمال تعجب از اهل قافله پرسيد: "اين شخصي را كه مشغول خدمت و انجام كارهاي شماست، ميشناسيد؟"
ـ "نه او را نميشناسيم. اين مرد در مدينه به قافله ما ملحق شد. مردي صالح و متقي و پرهيزكار است. ما از او تقاضا نكردهايم كه براي ما كاري انجام دهد، ولي او خودش مايل است كه در كارهاي ديگران شركت كند و به آنها كمك بدهد".
ـ "معلوم است كه نميشناسيد، اگر ميشناختيد، اينطور گستاخ نبوديد، هرگز حاضر نميشديد مانند يك خادم به كارهاي شما رسيدگي كند".
ـ "مگر اين شخص كيست؟"
ـ "اين، علي بن الحسين، زين العابدين است".
جمعيت آشفته به پا خاستند و خواستند براي معذرت، دست و پاي امام را ببوسند. آنگاه به عنوان گله گفتند: "اين چه كاري بود كه شما با ما كرديد؟! ممكن بود خداي ناخواسته ما جسارتي نسبت به شما بكنيم و مرتكب گناهي بزرگ بشويم".
امام: "من عمداً شما را كه مرا نميشناختيد، براي همسفري انتخاب كردم؛ زيرا گاهي با كساني كه مرا ميشناسند مسافرت ميكنم، آنها به خاطر رسول خدا زياد به من عطوفت و مهرباني ميكنند. نميگذارند كه من عهدهدار كار و خدمتي بشوم. ازاينرو، مايلم همسفراني انتخاب كنم كه مرا نميشناسند و از معرفي خودم هم خودداري ميكنم تا بتوانم به سعادتِ خدمت رفقا نائل شوم".17
پاورقي:
1. بحارالانوار، ج 11، ص 266؛ وسائل الشيعه، ج 2، ص 531، به نقل از: مرتضي مطهري، داستان راستان، ص 140.
2. وسائل الشيعه، ج 2، ص 531؛ بحارالانوار، ج 9، ص 599، به نقل از: داستان راستان، ص 139.
3. وسائل الشيعه، ج 12، صص 41 و 43، به نقل از: محمد محمدي اشتهاردي، داستان و راستان، ج 1، ص 83.
4. همان.
5. داستان راستان، ص 33.
6. همان، ص 31.
7. وسائل الشيعه، ج 2، ص 529، به نقل از: داستان دوستان، ص 30.
8. كشف الغمه، به نقل از: بحارالانوار، ج 41، ص 33، به نقل از: داستان دوستان، ج 5، ص 43.
9. وسائل الشيعه، ج 12، ص 23، به نقل از: داستان دوستان، ج 2، ص 265.
10. بحارالانوار، ج 11، ص 120، به نقل از: داستان راستان، ص 164.
11. بحارالانوار، ج 12، ص 31، به نقل از: داستان راستان، ص 132.
12. اصول كافي، ج 2، باب القناعة، ج 7، ص 139، به نقل از: داستانهاي اصول كافي، ج 2، ص 210.
13. تفسير نور الثقلين، ج 5، ص 354، به نقل از: داستان دوستان، ج 1، ص 153.
14. وسائل الشيعه، ج 2، ص 425، به نقل از: داستان راستان، ص 375.
15. وسائل الشيعه، ج 2، ص 529، به نقل از: داستان راستان، ص 268.
16. كحل البصر، ص 68، به نقل از: داستان راستان، ص 34.
17. بحارالانوار، ج 11، ص 21، به نقل از: داستان راستان، ص 36.



Share

موضوعات

آمار وبلاگ و پیام صوتی

تعداد بازدید : 557793
تعداد نوشته ها : 136
تعداد نظرات : 12
آمار وبلاگ
تعداد بازدید : 557793
تعداد نوشته ها : 136
تعداد نظرات : 12
ADS

پیام مدیر

لوگوی ما

لوگوی دوستان

سایر امکانات

X